طی چند هفته گذشته، مردم آمریکا در معرض هر گونه معیاری جهت سنجش رفاه کشورشان قرار گرفته اند. به ما گفته می شود که تورم به 5 درصد کاهش یافته است. فرصت های شغلی در حال رشد هستند؛ تولید ناخالص داخلی ما هر چه آن اعداد خیالی بگوید خواهد بود. همانطور که موسسه آمریکای نو اشاره کرده، «گزارشهای غالب ما در مورد تولید ناخالص داخلی، بیکاری و تورم نمیتواند یک دیدگاه جامع از رفاه را به تصویر بکشد، دیدگاهی که ممکن است عواملی مانند دسترسی به مراقبت یا تأثیرات تغییرات آب و هوایی را در نظر بگیرد. وقتی سیاست گذاری بر اساس معیارهای اشتباه استوار است، عوامل حیاتی را که بر رفاه تأثیر می گذارند نادیده می گیریم.»
البته راه های زیادی برای ارزیابی رفاه وجود دارد. با این حال، به نظر من، هر ارزیابی از رفاه در آمریکا نمی تواند دو پدیده منحصر به فرد آمریکایی را نادیده بگیرد: مرگ فرزندان ما بر اثر خشونت با اسلحه و مرگ سالمندان ما در اثر کرونا. چرا؟
این ایده جدیدی نیست که رفاه یک جامعه به وضوح در مراقبتی که نسبت به آسیب پذیرترین اعضای خود نشان می دهد یا نشان نمی دهد دیده می شود. همانطورکه هوبرت هامفری سال ها پیش گفت: «آزمون اخلاقی حکومت این است که چگونه آن دولت با کسانی که در سپیده دم زندگی هستند، کودکان، کسانی که در گرگ و میش زندگی هستند، سالمندان، کسانی که در سایه زندگی هستند، بیماران، نیازمندان و معلولان، رفتار می کند.»
با رها کردن آسیبپذیرترین افراد در میان ما در برابر تیراندازی و همهگیری، آشکار می شود که سیاست ما به چه چیزی تبدیل شده است: بیان سیاستی که فرهنگ عمده خود جذبی مفرط را در خود جای داده است.
تیراندازی اخیر که منجر به مرگ سه کودک در مدرسه ای در نشویل، تنسی و چهار کودک (با بیش از 20 زخمی) در یک جشن تولد «16 سالگی» در آلاباما شد، واقعیت تلخی را نشان می دهد که فقط در آمریکا در میان کشورهای توسعه یافته وجود دارد: علت اصلی مرگ کودکان زیر 20 سال بیماری، سوء تغذیه یا تصادف نیست،جراحات گلوله است.
بر اساس گزارش بنیاد خانواده کایزر، از هر 100 هزار کودک آمریکایی بین 3 تا 18 سال، اسلحه گرم جان 5.6 نفر را می گیرد. هیچ کشور توسعه یافته دیگری حتی به آن نزدیک نیست. کانادا با 0.8 کودک در اثر تیراندازی از 100 هزار کودک، نزدیکترین فاصله را دارد. کودکان آمریکایی 97 درصد از مرگ و میرهای ناشی از تیراندازی را در مطالعه چند ملیتی کایزر تشکیل می دهند.
سابقه ما در واکنش به کرونا نیز به همین ترتیب ناامیدکننده است. ایالات متحده با رتبه اول در بین 177 کشور از نظر ظرفیت پاسخگویی به یک بیماری همه گیر در نوامبر 2019، در آستانه همه گیری، آخرین رتبه را در بین کشورهای ثروتمند و نزدیک به آخرین رتبه در بین همه کشورها در میزان ابتلا و مرگ و میر دارد.
چرا ما نسبت به سایر کشورهایی که ظاهراً آمادگی کمتری داشتند، بسیار بدتر عمل کرده ایم؟ شاید بتوان اینگونه گمان کرد که عواملی مانند شکست در آزمون همه جانبه را عامل شکست بزرگ ملت مان دانست. هنگامی که در ماههای اولیه کرونا آشکار شد که ویروس توسط افرادی که هیچ علامتی از خود نشان نمیدهند پخش میشود، تنها راه برای محافظت از آسیبپذیرترین افراد در میان ما این بود و هست که به طور منظم و جامع تست انجام دهیم، تا بتوانیم پیشرفت این بیماری همه گیر را اندازه گرفته، و مبتلایان را قرنطینه کرده و در صورت عدم جلوگیری از گسترش روند آن را کند کنیم. در عوض، ما از همان روزهای اول چشم بسته عمل کنیم. تستهای یونیورسال هرگز آن طورکه باید انجام نشدند، و تصمیم دولت آمریکا در اوایل سال 2022 برای ردیابی فقط افراد بستری در بیمارستان اتفاق افتاد که با این روش، ما هرگز از میزان انتشار ویروس در میان جمعیت مطلع نمی شویم.
تست یونیورسال؟ واقعا؟ راستش ما با چه کسی شوخی می کنیم؟ هر تلاشی برای ایجاد آزمایش یونیورسال باعث خشم ایدئولوژیکی میشد که پیامهای ضد ماسک، ضد فاصلهگذاری و ضد واکسن زدن را در مقایسه ملایم و رام به نظر میرساند. دولت را می شد به «چین کمونیستی» تشبیه کرد. هر گونه تلاش برای ردیابی ویروس در زمان واقعی برای کنترل شیوع آن بهانه ای برای نظارت بی سابقه بر آمریکایی های عادی تلقی می شد. به ما گفته می شد دستور کار واقعی دولت کنترل کرونا نیست بلکه کنترل «ما مردم» است.
بنابراین، ما تست ها را انجام نداده ایم. ما به عنوان یک ملت متعهد به ماسک زدن یا فاصله گرفتن و یا، در این مورد، واکسیناسیون نیستیم. پس از تلاشهای بیدریغ در این جهتها، ما اساساً تصمیم گرفتیم وانمود کنیم که ویروس دیگر ما را تهدید نمیکند و برای 84 درصد از ما تا حد زیادی درست میگوییم. 250 تا 300 نفر بیشتر از حد انتظار از سال های قبل از کرونا، که هنوز هر روز بر اثر کووید می میرند، عمدتاً از 16 درصد دیگر جمعیت ما هستند: سالمندان ما، درگذشت آنها نادیده گرفته می شود زیرا، خب، به هر حال آنها قرار بود در نهایت به خاطر چیزی بمیرند. آنها 90 درصد از نرخ بالای مرگ و میر ما در جهان را در این مرحله تشکیل می دهند. فقط در آمریکا.
ما در محافظت از فرزندان خود در برابر تیراندازی و از سالمندان خود در برابر این بیماری همه گیر شکست خورده ایم، زیرا پاسخ های ما به هر دو نه بر اساس کاوش در موثرترین و عملی ترین اقدامات برای محافظت از آسیب پذیرترین جمعیت خود، بلکه در ایدئولوژی خود جذبی است. آنچه مهم است این است که «من چه می خواهم»، نه «آنچه شما، همسایه من، ممکن است به آن نیاز داشته باشید.» اولین اصل اصلی ما – بگذارید تا هر کاری میخواهم انجام دهم – دیدگاههای ما را از هرگونه به چالش کشیدن واقعیتهای تیراندازی یا بیماری باز می دارد. این فردگرایی در منحط ترین شکل خود است. این آزادی است که توسط منافع شخصی بی امان و کوته بینانه، دفرمه شده است.
همچنین – علیرغم تحجر در حال ظهور دادگاه عالی – این موضوع با نگرش بانیان قانون اساسی و ساختار و روح اسناد و متمم هایی که به تصویب رسیدند، مغایر است. قانون اساسی ما به گونه ای ساخته شده است که مستلزم سازش است. در غیاب آن، ساختار، با کنترلهای تعادل ساز مختلف، نسخهای برای فلج شدن است. بدون عمل گرایی، سیستم ما به گونه ای ساختار یافته است که شکست بخورد. علاوه بر این، سنگ محک منشور حقوق ما، ادعای حقوق مطلق در برابر شیب لغزنده ترسناک فرسایش آنها نیست، بلکه معقول بودن است، که مستلزم تنظیم میزان مداخله دولت در برابر شدت تهدیداتی است که با آن روبرو هستیم. با این حال، سنجیدن معقول بودن اقدام دولت در برابر تهدیدهای عمومی دقیقاً همان چیزی است که واکنش ایدئولوژیک به تیراندازی های دسته جمعی و کرونا – و به همین دلیل، هر موضوعی از آن جلوگیری می کند.
مشکل ما، به عبارت دیگر، فرهنگی است، که محصول سال ها سخنرانی تبلیغاتی بی امان به عنوان تأثیر فرهنگی غالب ماست و تنها پادزهری که فرصت اثربخشی دارد، آگاهی از این موضوع است که فرهنگ تبلیغاتی ما در تبدیل نگرش به ایدئولوژی ها، سیاست ما را آلوده کرده و باعث شده راه خود را گم کنیم.
جان فارمر، مدیر موسسه سیاست ایگلتون در دانشگاه راتگرز است. او دستیار سابق دادستان ایالات متحده، مشاور فرماندار نیوجرسی، دادستان کل نیوجرسی، مشاور ارشد کمیسیون 11 سپتامبر، رئیس دانشکده حقوق راتگرز، و معاون اجرایی و مشاور عمومی دانشگاه راتگرز است.